وقتی که قطره قطره این اشکــهای ســرد
با انزجار به شیــشه غــم سنگ می زند
وقــتی کـه ذره ذره ایــن حــس ناشکـیـب
برلــحــظه هـای نیـامــدنی ننـگ می زند
وقتی که اشتیاق دیدن یک بغض یک نگاه
باهر غروب تلنگری به دل تنگ می زند
وقــتی خــیـــال رســیــــدن بــه انــتــــــها
بـــــر تـــار وپــود دلــم چــنــگ می زند
وقــــتـی صـــدای خـــزان بی حـضـور تـو
در خلــوت مـن ودل وغــم زنگ می زند
چـشمم به جستجـوی گـذشته بیاد تـوست
قــلـبــم بـه یــاد تـــــــو آهــنــگ می زند
شروعی دوباره
خبر به دور ترین نقطه ی جهان برسد
من چه می دانستم...!
علی
چند درس از درسهای زندگی
ای آیه مکرر آرامش
خاتون ِ خواب ِ خرداد
آروزی نقش بر آب
ثانیه ها
[عناوین آرشیوشده]